BTS, Roman

#قطره_های_خون_گردنم
#Part15_2

رییس- مگه دوستی نداری!؟
(خنده)من- راستش.. نه. من بخاطر اعتقاداتم به موجودات ماوراع، از خونوادم هم دور شدم. حالا نمیخوای اسمت و بگی!؟
تهیونگ- با رییسای ما خیلی راحتیا!
من- برو باباا!
(خنده)رییس- هه! باشه میگم. اسم من کیم نامجون.

لبخند زدم و رفتم تا بهش دست بدم

(لبخند)من- خوشبختم. منم لی یوشی ام.

دست داد.

من- تو واقعا اینقدر مهربونی یا خودتو به مهربونی زدی!
تهیونگ- یوشی!
(خنده)نامجون- تو خیلی راحتی!
(خنده)من- اره خب.. من اینطوری دوست پیدا میکنم. اما از هیچکس خوشم نمیاد. میشه نرم خونه!؟ هیچ دوستی ندارم!
(متعجب)تهیونگ- تا چند ساعت پیش که پیش دکتر جین بودیم ما رو کشته بودی که میخوام برم خونه!
من- ع! راست میگیا! خب باشه پس همونطوری ادامه میدم که یکوقت اگه اذیتم کردین دوباره همون موضوع و به سرتون بزنم.
(راضی)نامجون- هههههه! خیلی زبون داری!
(لبخند تمسخر)من- اوهوم. خب.. حالا میخوایم چه گوهی بخوریم!؟
نامجون- با این یک مسافرت طولانی رو تموم کنیم. باید این خون تو رو ببریم به اروپا
من- چییی! برو بابااا! منم میام!؟
نامجون- تهیونگ، بیشتر از این نمیتونیم صبر کنیم. باید همین فردا راه بیوفتیم. جیهوپم خبر کن.
تهیونگ- بله رییس
من- هوی هوی نامجون، من چیییی؟!
نامجون- تو هم با ما میای.

[درسته. از الان به بعد داستان من شروع میشه. یک داستان عجیب. داستانی که توش از عشق عمیقی برخورداره.]
دیدگاه ها (۲)

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

BTS, Roman

رمان عضو هشتم :

اممم از اونجایی که گفتیم رمانو ادامه بدم اینکارو میکنماسمش ه...

پارت ۲۰ات: اخ جیمین سرشو از تو گردن از بیرون میاره جیمین: بی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط